کشان دل تو به سوی گلی و نسترنی


من و شکسته دلی و هوای سیم تنی

گریخت عقل ز سودای عشق بر حق تو


چه طاقت آرد زالی نبرد تهمتنی

بیار ساقی و در نامه سیاه مبین


فرشته را چه غم از پارسایی چو منی

هزار جان مقدس در انتظار بسوخت


ز تنگنایی گفتار در چنان دهنی

بگوی یک سخن و خوش بکش چو فرهادم


که نیست جز سخنی خون بهای کوهکنی

من از دو کون برافتادم، ار کمند تراست


ز خان و مان به در افتاده ای به هر شکنی

چو بت پرست شدم، دوزخم به نسیه مگوی


به نقد سوز که کم نیستم ز برهمنی

تو چاک سینه نبینی، ز چاک جامه مرنج


که بس گران نبود در سفر به پیرهنی

منال خسرو، اگر عاشقی، ز دوست، ازآنک


نیافت کحل وفا چشم هیچ غمزه زنی